نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی

۳ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

رنگ‌+ قلم‌مو، برای روزهای خاکستری!


* چه‌قدر هنر حال آدم را خوب می‌کند، رنگ‌ها و رنگ‌ها...در این زمانه خاکستریِ سیاه و سفید!

قلم‌مو را که آغشته می‌کنی به  رنگ و می‌کشی روی گونه‌های یک کوزه ساده سفالی، یادت می‌افتد روحت گوشه دیگری هم دارد، گوشه‌ای فراموش شده که گم‌اش کرده‌ای و باید از لابه‌لای گل‌های هزار نقش قالی دستباف لاکی و قدیمی پیدایش کنی! آن‌وقت است که باز هم یادت می‌افتد که خداوند از اقیانوس لایتناهی آفرینشش، نمی نیروی خلق زیبایی را به تو بخشیده، تا خودت را و جهانت را زیبا کنی!

آن روزها که از سر اضطراب و دلواپسی ناشی از روزهای سخت پایان‌نامه‌نگاری و کار و ...، از سر اندوه‌های بی‌دلیل، نشستم پای این کوزه و طرحی کشیدم رویش و بعد هم رنگ ساختم و رنگ به رنگ رویش رنگین‌کمانی از بته‌جقه نقاشی کردم، فکرش را هم نمی‌کردم که وقتی به آن می‌نگرم، در روزهای اندوه‌های بی‌دلیل، حالم این‌همه خوب شود...





پ.ن۱: البته که این قلم‌‌موزدنی ناشیانه بود و از سر تفنن و بازی با رنگ...که هنر را باید سپرد به اهلش. تنها دوست داشتم بگویم آدمی باید برای آن گوشه خاموش روحش فکری بکند وگرنه خموده و خسته خواهدشد. بیشتر البته سخنم با خانم‌هاست، حتی اگر در اوج گرفتاری‌اند، درس و کار و خانه‌داری و فعالیت اجتماعی و...روزی خواهند فهمید که روحشان آب‌پاشی می‌خواهد، وگرنه در هزارتوی زندگی به درد مزمن این روزها دچار خواهد شد...به افسردگی تلخ!

پ.ن۲: هرکس لابد چیزی را دوست می‌دارد از این هفت هنر، که از هفت فزونند البته، باید گشت و پیدا کرد، دوربرتان را نگاه کنید شاید کوزه‌ای قدیمی در انتظار دستانی‌ست تا رنگ زندگی بپاشد رویش! و به واسطه آن رنگی بپاشید روی زندگی...


الهام یوسفی
۱۳ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۸ نظر

نمایشگاهی به سبک خانم و آقای قاف!


نطق پیش از نمایش: این مجموعه، چندین لباس سنتی ساده است که با تشویقات آقای قاف و همت خانم قاف و چرخ خیاطی‌اش آفریده شده است. چرا که یکی از آرزوهای دیرین آقای قاف پوشیدن لباس سنتی غیر بازاری بوده، یعنی با طرح‌های نو و ایده‌هایی جدید که در بازار هرچه بگردید نیست! و یکی از آرزوهای دیرین خانم قاف این است که خداوند او را واسطه رساندن آقای قاف به آرزوهایش قرار دهد!


لباس سنتی2

مانتوی سنتی زنانه ترمه دوزی، همراه کیف ترمه!

کیفش هم دست‌ساز است.


لباس سنتی5

مردانه همان لباس!


لباس سنتی3


سنتی8

لباس تکواندویی که به لباس سنتی تبدیل شده!

امیدوارم روزی ملی‌پوشان تیم  کاراته در میادین جهانی از این لباس‌های ایرانی را به تنشان کنند!!


سنتی9

کار دست همان لباس!



سنتی12

جلیقه سنتی مردانه! کمی ویرایش رنگی شده تا چروک توی عکس دیده نشود!!

 آقای قاف با این جلیقه در سالگرد ازدواجمان اساسی سورپرایز شد.


سنتی7

همان جلیقه در تن آقای قاف!

بهار ۱۳۹۲، لب باغچه حیاط زیبایمان


سنتی10

مانتویی که دوخته شد، به خاطر یراق سنتی زیبا و گل‌وبلبلی که در بازار بدون قصد خرید دیدم و با قیمت مناسب خریدم، یعنی اول یراق بعد پارچه!!


سنتی11

این هم آن یراق محترم! از نزدیک...


بعد نوشت نمایشگاه: چه ایده‌ها که ندارم برای دوختن و دوختن و دوختن! و مگر یک خانم آفریده نشده است برای آفرینش زیبایی‌ها!؟

الهام یوسفی
۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

من، در رنگ‌های یک جامدادی رنگین‌کمانی کودک شدم!


حالم بد بود! یک حال بدِ سخت توصیف! انگار گم‌شده باشم، در کودکی... در کوچه‌های ناشناس و خلوت یک شهر آشنا!


روزها گذشت تا فهمیدم این، حال حالِ آمدن پاییز است! حال آمدن حال و هوای مدرسه! حال پرتاب شدن به گذشته‌ای که کودکی شگرف می‌خوانمش. این را وقتی فهمیدم که بچه‌ها را توی کوچه و خیابان نظاره می‌کردم، با کیف‌های رنگی بردوش و لبخندهای معجزه بر لب!


این را وقتی فهمیدم که آیه- دختر کوچک و کلاس اولی برادر همسرم- کیف و قلم و جامدادی‌اش را نشانم داد...


و من فهمیدم حالم بد است چون به مدرسه نمی‌روم و کتاب‌های نو را نمی‌بویم. این البته سال‌های درازی است که دیگر اتفاق نمی‌افتد، قریب به ده سال، با این همه امسال ارمغانش برای من این حال بدِ بدون وصف بود.

شاید درمانش همین بود... وقتی همان هفته کامواهای رنگی را در دست گرفتم تا برای آیه کوچولو که حالا به یمن رفتن به کلاس اول آیه خانمی شده بود برای خودش، جامدادی هفت‌رنگ ببافم حالم بهتر شد، خیلی بهتر و فهمیدم این حرف‌های «نادر ابراهیمی» را، کسی که این روزها افتخار شاگردی‌اش را دارم به واسطه کتاب‌هایش.


«اگر بتوانی، به سادگی و صفای یک کودک، اعتقادی خالصانه داشته باشی به اینکه دنیا با تو آغاز نشده و با تو به پایان نمی‌رسد، دیگر مشکل چندانی برای تو ــ که بار سنگین آن همه رؤیا و آرزو را شب و روز به دوش می‌کشی ــ باقی نخواهد ماند؛ و همین اعتقاد، تو را موظف می‌کند که آرزوهای به‌انجام‌نرسیده اما گرانقدر خود را به فرزاندانت و فرزندان سرزمینت و فرزندان جهان‌بینی‌ات بسپاری...»


و من سخت به این جمله نادر اعتقاد دارم که...

«دنیای بی‌آرزو، دنیای خوف‌انگیزی‌ست. و انسان بی‌آرمان، انسانی حقیر، بسیار حقیر و بسیار حقیر...»


این هم تصویر همان جامدادی مذکور!


جامدادی رنگین کمانی

پ.ن: این مطلب و این عکس را می‌خواستم همان اول مهر بگذارم این‌جا، نشد! چون شب رفتن به مدرسه هدیه را به آیه دادم و عکسی از آن نداشتم، دست بر قضا آن روز آمد،‌جامدادی در دست و من عکس جامدادی را گرفتم. جای عکس آیه خالیست!

الهام یوسفی
۱۰ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ نظر