نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی

سکانس اضافی دو

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۸ ب.ظ

من، در رنگ‌های یک جامدادی رنگین‌کمانی کودک شدم!


حالم بد بود! یک حال بدِ سخت توصیف! انگار گم‌شده باشم، در کودکی... در کوچه‌های ناشناس و خلوت یک شهر آشنا!


روزها گذشت تا فهمیدم این، حال حالِ آمدن پاییز است! حال آمدن حال و هوای مدرسه! حال پرتاب شدن به گذشته‌ای که کودکی شگرف می‌خوانمش. این را وقتی فهمیدم که بچه‌ها را توی کوچه و خیابان نظاره می‌کردم، با کیف‌های رنگی بردوش و لبخندهای معجزه بر لب!


این را وقتی فهمیدم که آیه- دختر کوچک و کلاس اولی برادر همسرم- کیف و قلم و جامدادی‌اش را نشانم داد...


و من فهمیدم حالم بد است چون به مدرسه نمی‌روم و کتاب‌های نو را نمی‌بویم. این البته سال‌های درازی است که دیگر اتفاق نمی‌افتد، قریب به ده سال، با این همه امسال ارمغانش برای من این حال بدِ بدون وصف بود.

شاید درمانش همین بود... وقتی همان هفته کامواهای رنگی را در دست گرفتم تا برای آیه کوچولو که حالا به یمن رفتن به کلاس اول آیه خانمی شده بود برای خودش، جامدادی هفت‌رنگ ببافم حالم بهتر شد، خیلی بهتر و فهمیدم این حرف‌های «نادر ابراهیمی» را، کسی که این روزها افتخار شاگردی‌اش را دارم به واسطه کتاب‌هایش.


«اگر بتوانی، به سادگی و صفای یک کودک، اعتقادی خالصانه داشته باشی به اینکه دنیا با تو آغاز نشده و با تو به پایان نمی‌رسد، دیگر مشکل چندانی برای تو ــ که بار سنگین آن همه رؤیا و آرزو را شب و روز به دوش می‌کشی ــ باقی نخواهد ماند؛ و همین اعتقاد، تو را موظف می‌کند که آرزوهای به‌انجام‌نرسیده اما گرانقدر خود را به فرزاندانت و فرزندان سرزمینت و فرزندان جهان‌بینی‌ات بسپاری...»


و من سخت به این جمله نادر اعتقاد دارم که...

«دنیای بی‌آرزو، دنیای خوف‌انگیزی‌ست. و انسان بی‌آرمان، انسانی حقیر، بسیار حقیر و بسیار حقیر...»


این هم تصویر همان جامدادی مذکور!


جامدادی رنگین کمانی

پ.ن: این مطلب و این عکس را می‌خواستم همان اول مهر بگذارم این‌جا، نشد! چون شب رفتن به مدرسه هدیه را به آیه دادم و عکسی از آن نداشتم، دست بر قضا آن روز آمد،‌جامدادی در دست و من عکس جامدادی را گرفتم. جای عکس آیه خالیست!

۹۲/۰۷/۱۰ موافقین ۳ مخالفین ۰
الهام یوسفی

پراکنده‌نوشت

نظرات  (۱۵)

آبجب منم یه جامدادی برای دخترش بافته خیلی خوشگله...حتما عکسش رو برات اپلود میکنم....من عاشق اینجور کارام...

یه جاهایی تو وبلاگتون با وبلاگ من وجه تشابه داره...منظورم همین پسته...

خیلی وقته ادرس وبلاگتون رو یه گوشه یادداشت کردم ...تا وقتی وبلاگم رو ساختم در اولین پست شما رو دعوت کنم...خوشحال میشم قدم بردیده نهید(خخخخ)

 

پاسخ:
سلام!
چه خوب!
حتما می‌آیم، راستی اسم وبلاگتان خیلی قشنگ است.
امیدوارم همیشه پر از زندگی باشید.

ممنون از حضورتون و از ارزوی خوبتون....

با افتخار لینک شدین

پاسخ:
سپاس
ممنون.
۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۳ لی لی کتابدار

سلام. متن خیلی زیبایی بود. چه جامدادی قشنگی.  وسوسه شدم برای خودم ببافم.

پاسخ:
سلام. ممنون، لطف داری! 
۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۸:۲۵ صید قزل آلا در مدرسه
به به از دوست جان خودم که با چنین ادبیات زیبایی عکس زیباتری از جامدادی دست بافشون هم میگذارن... جیغ و دست و هوراااااااااا برای این جامدادی رنگین کمونی. خوش به حال آیه خانم...و همچنین خوش به حال خاله شون ♥
پاسخ:
البته که به اون هنرهای قلاب‌بافی شما نمی‌رسه دوست‌جان!
بوی کتابها و دفتر های نو.... مدادهای نو و تراشیده و نوک تیز........
که هنوز به دام دندونهای موشی بچه ها گرفتار نشدند......

یاد بچگی بخیر....

آپم
۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۳:۳۵ کودک شرقی

 سلام،

متنتون من رو یاد یه شعر قدیمی دوست داشتنی انداخت،

تقدیم به شما:

ماه مهر است و دلم مدرسه ای می خواهد

به بزرگی دل خسته این شاگردان

با صفا مدرسه ای دور ز هر تجدیدی

همه اش جمعه به تعطیلی یک تابستان

مکتبی کاش بسازیم در این نزدیکی 

تا در آن کودک دانش نشود سرگردان

یا معلم نکند بسته ده تایی را

تا سر برج دگر قرض برای مهمان

کاش می شد ننویسند به چشمی پر آب

کودکان بر دل پر خون پدر بابا، نان

من نمی دانم اگر باز قطاری باشد

جامه را مشعل مهری کند آیا دهقان؟

روبهک قالب ناچیز پنیری را باز

می رباید به فریب از نوک زاغی خوشخوان؟

مرده گاوی که دهد شیر به کوکب خانم

بر سر سفره او سر زده آید مهمان؟

فصل باران گهرهای فراوان شاید

رفته از جنگل خوش آب و هوای گیلان

گفته تصمیم گرفته است که کبری امشب 

تا کتابش نشود خیس به زیر باران

از قضا گرگ به این گله زده از غصه

تا به  فریاد نخندد  ز دروغی چوپان

اکرم عاطفه ها گشته سه روزی بیمار

موش بدجنس شبی خورده هما را دندان

مشق شب گر که نوشتیم و کتابی خواندیم

مقصد آن است که از این همه باشیم انسان

پاسخ:
سلام
خیلی زیبا بود! چیزی نمیتونم بگم.
فقط ای کاش شاعرش رو هم مشخص میکردید اگر نامش رو میدونید!
۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۱۵ کودک شرقی
سلام مجدد و عرض ادب،
شعر را ده سال بی آنکه نامی از شاعرش بدانم زمزمه میکردم،همان دیشب جستجویی کردم که با ذکر نام شاعرش تقدیم کنم اما گویا شاعر چندان شهره نبود و به نام موثقی برنخوردم.مجدد حسب الامر شما گشتی زدم و اینبار آن نام ناموثق دیشب به تواتری نسبی رسید.
ظاهرا_والله العالم_شعر از معلمی است از منطقه پاپی لرستان به نام آقای مسلم غفاری خواه.
اگر در سفری با آقای قاف گذرتان به آن حوالی افتاد میتوانید پیرامون صحت این انتساب به تحقیق میدانی بپردازید.
شادکام و موفق باشید.
پاسخ:
سپاس‌گزارم. دعا کنید گذرمان بیافتد، بسیار مشتاقیم.
راستی! چه‌قدر خوب می‌نویسید. چرا وبلاگ ندارید تا بیشتر از قلم زیبایتان بهره می‌بردیم.
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۹ کودک شرقی

سلام دوباره،

بزرگواری شما و جسارت من دارد کامنتمان را به دیالوگ بدل میکند بانو،که صد البته مرا مایه شرمساری و افتخار است توامان.

راستش بارها وسوسه شده ام که خط خطی هایم را تابلویی کنم و بیاویزم به گوشه ای از دیوار این دنیای مجازی تا شاید عابری به تماشایش نشیند و شریک اندیشه هایم شود اما هر بار این جمله ی استاد عزیز مشترکمان مرحوم نادر به گوش جانم جاری شده آنجا که از زبان حضرت روح الله (علیه السلام) خطاب به مرحوم مدرس میگوید:"کلام خام بدتر از طعام خام است آقا."

درخت بی برگ و بار وجودم چیزی به هیاهوی جهان اضافه نکند بهتر است،همین.

شاید وقتی دیگر وقتی که لااقل" نیم پز" شده باشم...

راستی هر چند دعایم به آسمان هفتم نمیرسد اما یادم می ماند هرگاه در گیر و دار این جهاد هر روزه میان سیاهی لشگر اهریمن گسستی افتاد و معبری به آسمان اهورا گشوده شد دعا کنم نه فقط سفر به پاپی لرستان را که تداوم این همسفری و همراهی شریف و نجیب و شگفت را و ثبات قدم همسفرانش را.

پایدار و برقرار باشید.
پاسخ:
سلام.
شکسته نفسی می‌کنید! این قلم شما بیش از این‌ها قابلیت دارد، این‌جا هم آدمی مطلب خام می‌گذارد تا به واسطه نگاه‌ها و کلام‌ها پخته شود. البته پر بیراه نگفته‌ام اگر بگویم که از قلم شما بوی پختگی به مشام می‌رسد.
ممنون که برای ما دعا می‌کنید. دعا کنید که همین نیم‌پز ما- اگر که به واقع نیم‌پز باشد- قدم به سوی کمال بردارد و به سوی پخته شدن و کامل شدن.
داشتن دوستانی چون شما باعث افتخار ماست و برای این قلم زدن‌های ناشیانه ما رهی به سوی پختگی.
موید باشید.

سلام بانوی عزیز..به سفارش شما وبلاگم رو به روز کردم...منتظرت هستم...

پاسخ:
لطف نمودید که به سفارش من وقع نهادید.

آپم و خیلی منتظر...امیدوارم به موقع برسید.

 

یا علی

۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۳:۴۵ نیره هراتی
سلام
خیلی خوب بود الهام ..
ممنونم بابت یادآوری کلمات زیبای نادر ابراهیمی
و منو یاد یک شعر از فروغ انداخت: هفت سالگی
اگه دیوانش رو داری یه نگاهی بنداز ... و بسیار زیبا
پاسخ:
سلام
مرسی که اومدی نیره جان!
هفت سالگی را هم نگاهی خواهم انداخت دوست جان!
سلام بانو از اشنائیتون خوشحالم مایلم تبادل لینک داشته باشیم سپاسگزارم
پاسخ:
سلام
من هم از آشنایی شما خوشبختم.
وبلاگ زیبا و خلاقانه‌ای دارید. اما کار من کم‌تر به کار شما شبیه است، این هنرها قسمت کوچکی از زندگی من‌ هستند. بیشتر وبلاگم به سفرنامه‌نویسی نزدیک است.
برایتان آرزوی موفقیت دارم
از دوران مدرسه چندان خوشم نمیاد.الان بهتره.
اما از این جامدادیه خیلی خوشم اومده.
۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۱۹ مرد اساطیری
سلام.... بنده مسلم غفاری هستم و از شما متشکرم که شعر بنده را به نام خودم  درج کرده اید
پاسخ:
سلام و سپاس از شما و دوست‌مان که ما را با شما و شعرتان آشنا نمودند.
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۳۰ مرد اساطیری
   مسلم غفاری خواه .........نشریه نگاه سال 11دهم شماره 193 نیمه دوم شهریور ماه 81

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی