یادداشتهای یک روزنامهنگار موقت!(شماره یک)
چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ
از اندرونی خانه تا تحریریه روزنامه!
بیش از یک هفته است که در کسوت یک روزنامهنگار در تحریریه یک روزنامه عریض و طویل مشغول به کار شدهام. یک ماه پیش، در میانه اردیبهشت ماهی که با کتاب و چای و خلوت برایم بهترین روزهای زندگی شده بود اصلا فکر نمیکردم که این آمدن و این جا بودن را بپذیرم. اول هم در برابر این پیشنهاد غیر منتظره – با همه فریبندگیاش- بسیار مقاومت کردم اما دلایل بسیاری برای قبول این شغل مرا برای پذیرشش قانع کرد. اگر چه از همان روز نخست اصرار داشتم که به طور موقت آن را تجربه کنم. اعتقاد داشتم یک تجربه چند ماهه میتواند مرا نسبت به این حرفه وسوسهانگیز که با نوشتن- علاقه همیشگیام- عجین است، واقعبین کند و رازهای عالم روزنامهنگاری را کم و بیش برایم بگشاید. شغلی که سالها دورادور با آن زیستهام و از آن کسب درآمد کردهام اما همواره از روی دغدغه و با تامل و مطالعه، قلمم را چرخاندهام چیزی که مسلما روزنامهنگار بودن به این معنا که هم اکنون هستم آن را بر نمیتابد و باید کمی در برابر این «بسیار نویسی» و «هر چه نویسی» انعطاف نشان دهم. در نگاه نخست مسئله آن بود که چه بخواهم و چه نخواهم این شغل شان عجیبی دارد، دورکاری هر چند هم خوب بنویسی و دقیق و حساب شده، در این زمانه به چشم کسی نمیآید. اما حقیقت این است که این موضوع آنقدر برایم مهم نبود که به تنهایی بتواند مرا به قبول این شرایط وادار کند. من با شرایطم کنار آمده بودم و از آن بسیار و بیش از حد انتظار لذت میبردم اما سوال همیشگیام این بود که آیا نمیتوانم مفیدتر باشم؟! و اکنون برای پاسخ به این سوال است که در این سالن بزرگ نشستهام و به دغدغههایی فکر میکنم که میشود از این تریبون آن را وارد عرصه جامعه کرد.
من با همه حرف و حدیثها در این مرحله از زندگی انتخاب کرده بودم که در خانه بمانم، فرزنددار شوم و در کنارش حرفه معلمی را که بسیار دوست دارم دنبال کنم. حتی برای یک روز در هفته، حتی بدون هیچ چمشداشت مادی.من، به طرز غیر مرسومی، زن بودن را به همان معنای سنتیِ در اندرونی بودن – البته به شرط داشتن آزادی و انتخاب آن اندرونی و نیز به شرط کتاب- بسیار دوست داشتهام. اما اکنون بیش از یک هفته است که از ساعت 12 ظهر تا 6 عصر را در تحریریه روزنامه مینشینم. شبکه موضوعی ترسیم میکنم. مطلب مینویسم. مطالعه و موضوعیابی میکنم و از این کارها...
کم مینویسم، بسیار کم، حتی کمتر از گذشته. فکر میکنم بسیار نوشتن و به روز نوشتن و مدام وبلاگ و مجله خواندن، بلای بزرگی را به سر قلمم خواهد آورد. پس در معنای حقیقیاش شاید من روزنامهنگار نباشم! نویسنده روزنامه واژه بهتری است.
پ.ن1: یک دوست روزنامهنگار در گذشته به من گفت که شغلش شبیه مردهشویی است! مرده هر کس را که بگویند باید بشوید... یک طورهایی راست میگفت.حکایت تلخی است که بعدتر مفصل دربارهاش خواهم گفت.
پ.ن2: این یاددداشت قرار بود پیش از این نوشته شود اما گاهی آن قدر کار این جا هست که فرصت شخصینویسی برای آدم نمیماند.
۹۴/۰۳/۰۶
این مطلبتم با حال بود ، خوشحال می شم از آخرین پست سایت من هم دیدن کنی
عنوان مطلب : تست هوش - جای پارک خودرو
خوشحال می شم نظرت را راجع به این مطلب بدونم .