یادداشتهای یک روزنامهنگار موقت(شماره هشتم)
هر وقت بیشتر از آنچه میخوانی نوشتی، نگران باش!
پیشنوشت: دیشب وقتی کتاب «قدم کلیکهایتان روی چشم» مجموعه نوشتههای «محمد رضا زائری» در وبلاگ «نمایندگی مجاز» را میخواندم با یادداشتی به نام «بر زمین بنشین و با زمان برخیز» مواجه شدم. یادداشتی که انگار بخش مهمی از حرفهای مرا به اختصار و ایجاز گفته است. دیدم بهتر از هر مطلبی، بازنشر بخشی از همان یادداشت است:
«بر زمین بنشین و با زمان برخیز!»
دوستی نادیده و عزیز (چون گویا دغدغه دارد و در پی کمال است) از یک خبرگزاری داخلی از من پرسیده است: برای اینکه روزنامهنگار موفقی بشوم و در شصت سالگی که پشت سرم را نگاه میکنم راضی باشم چه کنم؟
...
اگر بخواهم به اندازه همان چند درصد که برایم محاسبه کردهای از تجربه و دریافت شخصی خود در این ده بیست سال کارم بنویسم خواهم گفت به زمین و زمان بچسب!
بر زمین بنشین یعنی خیلی شلوغ نکن و این طرف و آن طرف نپر. مثل همه تازه خبرنگارها فکر نکن هر چه بیشتر این ور و آن ور بروی موفق تری... بنشین سر جایت و به خودت برس... درس بخوان... یاد بگیر... بفهم... کتاب بخوان... به جای اینکه مثل ما همه عالم را بیسواد و نفهم و نادان تصور کنی بنشین و به نقص و کمبودهای علمی خودت توجه کن... بر زمین بنشین!
مشکل امروز روزنامهنگاری ما بیسوادی وحشتناکی است که عمومی شده است و مخصوصاً با گسترش ناگهانی رسانهها در دهه گذشته و برخی عوامل فرعی دیگر دامن همه را گرفته است... روزنامهنگار ایرانی امروز نمیتواند دو کلمه از یک متن علمی را بخواند... چه میگویم... دبیر سرویس و دبیر تحریریه و سردبیرمان هم همینطور... چه رسد به یک متن تاریخی و چه رسد به... مهم ادعا و عنوان نیست... ما بیسوادیم و خودمان نمیدانیم!
بخوان و بخوان و بخوان...
اگر امروز فهرستی از مهمترین کتابهایی که یک روزنامهنگار باید خوانده باشد جلوی همکاران خودمان بگذاریم (از تاریخ تمدن ویل دورانت و مالکوم ایکس الکس هیلی تا داستان پداگوژیکی ماکارنکو و صحیفهنور امام) فکر میکنی چند نفر بیشتر از ده درصد این کتابها را حتی بشناسند؟ یا اگر یک امتحان دیکته فارسی برگزار کنیم (نمیگویم از متن تاریخ بیهقی بلکه از کتاب گزیده متون نظم و نثر عمومی دانشگاه) فکر میکنی چند نفر بالای پانزده میگیرند؟
هر وقت بیشتر از آنچه میخوانی نوشتی نگران باش!
: