رنگ+ قلممو، برای روزهای خاکستری!
* چهقدر هنر حال آدم را خوب میکند، رنگها و رنگها...در این زمانه خاکستریِ سیاه و سفید!
قلممو را که آغشته میکنی به رنگ و میکشی روی گونههای یک کوزه ساده سفالی، یادت میافتد روحت گوشه دیگری هم دارد، گوشهای فراموش شده که گماش کردهای و باید از لابهلای گلهای هزار نقش قالی دستباف لاکی و قدیمی پیدایش کنی! آنوقت است که باز هم یادت میافتد که خداوند از اقیانوس لایتناهی آفرینشش، نمی نیروی خلق زیبایی را به تو بخشیده، تا خودت را و جهانت را زیبا کنی!
آن روزها که از سر اضطراب و دلواپسی ناشی از روزهای سخت پایاننامهنگاری و کار و ...، از سر اندوههای بیدلیل، نشستم پای این کوزه و طرحی کشیدم رویش و بعد هم رنگ ساختم و رنگ به رنگ رویش رنگینکمانی از بتهجقه نقاشی کردم، فکرش را هم نمیکردم که وقتی به آن مینگرم، در روزهای اندوههای بیدلیل، حالم اینهمه خوب شود...
پ.ن۱: البته که این قلمموزدنی ناشیانه بود و از سر تفنن و بازی با رنگ...که هنر را باید سپرد به اهلش. تنها دوست داشتم بگویم آدمی باید برای آن گوشه خاموش روحش فکری بکند وگرنه خموده و خسته خواهدشد. بیشتر البته سخنم با خانمهاست، حتی اگر در اوج گرفتاریاند، درس و کار و خانهداری و فعالیت اجتماعی و...روزی خواهند فهمید که روحشان آبپاشی میخواهد، وگرنه در هزارتوی زندگی به درد مزمن این روزها دچار خواهد شد...به افسردگی تلخ!
پ.ن۲: هرکس لابد چیزی را دوست میدارد از این هفت هنر، که از هفت فزونند البته، باید گشت و پیدا کرد، دوربرتان را نگاه کنید شاید کوزهای قدیمی در انتظار دستانیست تا رنگ زندگی بپاشد رویش! و به واسطه آن رنگی بپاشید روی زندگی...