نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی

روایت خانم قاف(قسمت دوم)

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۴ ب.ظ
تراژدی کم‌کم رخ می‌نماید

پیش‌نوشت: گویا قرار نیست روایت آقای قاف از این قصه به این زودی‌ها نوشته شود. به دلیل مشغله همیشگی فراوان و البته کمی تا قسمتی پشت گوش انداختن! به همین سبب مجبورید قصه را با یک روایت دنبال کنید.

گفتیم که سرانجام توانستیم اطرافیان‌مان را برای نخریدن جهیزیه متقاعد کنیم. و حالا می‌ماند سخت‌ترین، دشوارترین، رنج‌آورترین و وقت‌گیر‌ترین و تراژیک‌ترین و هزار«ترینِ» منفی‌ دیگرِ کارمان، که همانا پیدا کردن منزلی با این شروط بود.

1. قیمت‌اش حداکثر ۳۰میلیون تومان باشد. چون ما نهایتاً با وام مسکن و کمی قرض و قوله و پول جهیزیه و احتمالا فروش طلاهای خرید عقد -که البته آن زمان بر خلاف الان بسیار ناچیز بود- می‌توانستیم چیزی در همین حدود داشته باشیم. آن هم در خوشبینانه‌ترین حالتش.

2. پول را صاحب‌خانه کم‌کم از ما بگیرد. مثلا اول فقط در حد همون هفت- هشت میلیون پول جهیزیه را که تنها پول تقریباً نقدمان بود، و بعد که توانستیم با پس‌اندازمان وام مسکن بگیریم بقیه را و دسته آخر موقع تحویل خانه الباقی پول را! (با همین دو شرط هم می‌شود فهمید آن همه ترین‌های منفی یعنی‌چه!.)

3. خونه مورد نظر باید دارای سند باشد ، سال ساختش از ۱۲سال کمتر باشد و شرایطی داشته باشد که بتوان با آن ۱۸ میلیون وام مسکن گرفت.

4. موعد تحویل‌اش خیلی دیر نباشد چون همان موقع هم چندین ماه –قریب به یک‌سال- از تاریخ عقدمان می‌گذشت و این همه در دوران پربرکت(!) عقد بودن مسلماً به صلاح‌مان نبود.

5. خانه زود پیدا شویی باشد، چون من مشغول به ادامه تحصیل بودم و وقت نداشتم تمام شهر را زیر پا بگذارم.

6. همین دورو برهای مامانم‌اینا و مامانش‌اینا باشد. این یکی به دلیل این‌که بعدها یه‌روز ناهار این‌ور باشیم شام اون‌ور، یه روز برعکس! (البته که شوخی کردم چون دلمان لک زده بود برای استقلال! البته نه از نوع فوتبالی‌اش)


مسکن

با همه این احوال پیدا بود که یافتن چنین خانه‌ای رنج و مرارت بسیار می‌طلبد. چون اولا آقای ما مثل همی الان سرش شلوغ بود و از کله سحر تا بوغ... می‌رفت واسه فرهنگ این مملکت جان می‌کَند و کتاب می‌فروخت و یک‌قرون دوزار پس‌انداز می‌کرد. و دوماً هم همانطور که گفتیم ما مشغول ادامه تحصیل و این ادا بازی‌ها بوده و فرصت نداشتیم.  ولی چون به هر حال خانه خودش خود به خود پیدا نمی‌شود. عروس خانم و مادر مکرمه‌شان یک روز آفتابی پاییزی کفش آهنی به‌پا کردند و زدند به خیابان، از این بنگاه، به آن بنگاه، از بنگاه محترم صداقت(!) تا تهیه مسکن شرافت(!) ... و مکالمات ما در عموم بنگاه‌ها چیزی بود در حدود این جملات (البته این‌جا کمی پیازداغش را زیاد کردیم تا دلمان خنک شود):

       ما: سلام!

     آقا بنگادار: علیک!(در حالی که به صندلی مدیرانه خود لمیده بودند و به نوشیدن چای غلیظ یا پکیدن سیگار مشغول و  به گپ و گفت پیرامون ساختمان‌های بساز و بنداز با هم‌قطاران دائم الحضورشان در آن بنگاه مشغول بودند! لازم به ذکر است که از بچگی‌ برای من سواله که این همه آدم تو بنگاه چه‌کار می‌کنند؟ و چرا در راسته کوچه ما که نهایت ۵۰متر طول دارد هر دو متر یه بنگاه هست و چرا هر کی از مامی جونش‌اینا قهر می‌کنه میاد تو کوچه ما بنگاه می‌زنه؟!)

     ما: ببخشید خونه فروشی دارین؟

      آقا: چه قمّت؟ چند متری؟

      ما: زیر ۳۰میلیون باشه. متراژش‌ام مهم نیست خیلی. فقط آفتاب‌گیر باشه. (این‌نکته البته بعدها برای ما داستان دیگری شد!) تو همین محل.

      و آقای بنگادار (در حالی که دفترش را باز می‌کرد تا موارد پیشنهادی را به ما بگوید): راستیاتش تو این قمّتا که خونه اصلا نداریم. ولی من واست پیدا می‌کنم به شرطی که جای دیگه نری، صبر کنی و کارو  بسپری دست خودم.

       ما(در دلمان):  عجب انحصار طلبایی! عجب منفعت‌اندیشایی..عجب...

      آقا: ایناهاش ... یه مورد دارم ۵۰متری، ته همین کوچه. عالی، اوکازیون. در میاد 35 میلیون. واسه شما راضیش می‌کنم به 33 میلیون. بریم ببینیم؟

       ما: آخه 35 میلیون که زیاده، تازه ۳۲میلیون هم زیاده. زیر ۳۰میلیون ندارید؟

      آقا : ببین آبجی! با این‌پولا که خونه نمی‌دن به آدم. حالا شما برو اینو ببین.

      ما: باشه. بریم ببینیم.


و این قسمت از داستان ترکیبی است از تراژدی و کمدی و درام با پس زمینه‌ای از موزیک متن پلنگ‌صورتی و پدرخوانده! 

محله، هی بدک نیست،‌ از نون ماست بهتره! نما، نداره. در ورودی به قدمت درِ قلعه وایکینگ‌ها! را‌ه‌پله، تنگ، تاریک، نمور! و خود منزل: یک مرغدانی تمام عیار برای پروش دام و طیور!

و البته تاکید مداوم بنگادار بر این‌نکته که صاحب‌خانه پولشو یه‌جا می‌خواد، پول لازمه و داره زیر فی میده!

  ما: Shocked animated emoticon

  باز هم ما:Shocked animated emoticon

  و باز هم ما:Shocked animated emoticon

و این قصه‌ای بود که حداقل روزی چند بار در نوبت صبح و عصر تکرار می‌شد. با کم و زیاد در غلظت  و البته گاهی جداً ماجرا به طرز هیجان‌انگیزی حماسی میشد. چون بعضی خونه‌ها به طور یقین متعلق به دوره پاره سنگی و عصر ژوراسیک و یا  خوشبینانه چند سال پس از میلاد مسیح بود. و البته من مدام به اعتماد به نفس صاحب‌خانه‌ها می‌اندیشیدم!

این رو هم بگم که مواردی هم بود که پسند می‌شد اما خانواده نمی‌پسندیدند چون مثلا در دستشویی‌اش خیلی تو حال بازمیشه! آشپزخونش کوچیکه، محل‌اش زشته و...

کم‌کم داشتیم...نه ببخشید، داشتم از پا در میومدم اما با پشتکاری راسخ و ستودنی به جست‌و جوی شبانه‌روزی ادامه داده و شب‌ها هم گزارش‌کاری مبسوط خدمت همسر اعلام می‌داشتم. و آخر همه جملاتم هم به این افسوس از ته دل مزِین بود که: وای...وای...وای...چی‌می‌کشن این مستاجرا ! که هر سال سروکارشون با این بنگاهیاس و این خونه‌های درب و داغون و این اجاره‌های وحشتناک! و همین امر بود که مرا مُسِر می‌کرد تا دست از تلاش برندارم و برای یک بار و همیشه خود را از مهلکه مستاجری نجات دهم.


پایان قسمت دوم روایت خانم قاف


 

پ.ن ۱: این مواجهه با قشر فخیم بنگادار صرفا یک تجربه شخصی بوده، و اسامی بنگاه‌ها کاملاً ساختگی است. ما معتقدیم همه اقشار بد و خوب دارند.

پ.ن ۲: اگه احیاناً بنگادار خوب و کاردرست می‌شناختید شمارشو ارسال کنید. ما هم آشنا بشیم با ایشون.



۹۲/۰۵/۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
الهام یوسفی

زندگی مشترک

خاطرات

نظرات  (۶)

۰۳ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۱۰ محمد حیدری
سلام
بابا دمتون گرم
عجب استعدادهایی بودین نمی دونستیم
لذت بردم البته از نوع قلم نه از این همه در یه دری
خدا رحم کنه به مااااااااااااااا
چه شود وضع مسکن در این 4 سال هوای معتدل نیمه ابری
امید بخدا
فردایتان سپید
پاسخ:
سلام
ممنون از تمجیدتان. وضع مسکن جای خودش، خدا انشاالله وضع اخلاق همه ما را خوب کند.

 سلام رفیق!
راستی معنای دقیق کلمه رفیق چیست که اینقدر به دل ما می چسبد؟
به خاطر دو نعمت بزرگ باید خدا را بسیار شاکر باشی
اول آنکه روح تصمیم گیرنده ات را فرا تر از مردم قرار داده ای
و دوم آنکه ...انکه...(معلومه دیگه رفیقی مثل من داری!!!!!!!!!!!!!)
و از یک چیز بر تو بیمناکم و ان دشمنی با دشمنان خدا و دوستی با دوستان خدا...حب و بغض... تولی و تبری...که شاید درجه ای در نگاهت رو به افول گذاشته.همین...و بدان که رفیقمی...
نوشتن را با نگاهی نو و کمی تغییر در وبلاگ به لطف الهی مجدد آغاز کردم...البته متونی با نویسنده adentist مربوط به این حقیر است.
در پناه مولای متقیان
المتاس دعا
پاسخ:
علیک سلام رفیق!
ممنون از لطف و نصیحتت. ممنون‌تر می‌شم که مصادیق افول تولی و تبری رو به صورت ایمیلی برام مشخص کنی. رفیقمی دیگه!
پیش‌تر برات ایمیلی زدم و امیدوارم که خونده باشیش.
در پناه حق

سلام

خیلی خوب بود

انشا... خدا برای همه زوج های جوان شرایط را محیا کند که با همان اندک پس اندازی که دارند راهی خانه بخت شوند

آمین

پاسخ:
سلام
سپاس
آمین!

قلم خیلی عالی بود حض بردم

این طنز نوشته ها رو بدید خود سپیده باوران چاپ کنه بد نیست

پاسخ:
ممنون.نظر لطفتونه!
اقا خوشحالم بالاخره خونه ردیف شد یانه؟؟

پاسخ:
سلام. صبر پیشه کنید. به اونجای قصه هم می‌رسه.
۰۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۵۳ آزاده فرزام نیا
سلاااااااااااااااااااااااااام بانو!
ببخشید که دیر میام. شما به بزرگیت مارو ببخش در عوض این همه خوندنی رو با هم می خونم و کلی لذت می برم از نوشته هات
ینی زینب! قیافه ی جدی تو رو تصور می کنم تو بنگاه ینی هیچی.... :))))))))))))))))))

پاسخ:
سلاااااااااااااااااااااام!
خواهش می‌کنم عزیزم! تو بیا، دیر بیا! ما بخششمون زیاده!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی