نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی

روایت خانم قاف(قسمت سوم)

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۳ ب.ظ

خرید یک واحد هوای مثلا ۶۰متری!


رسیدیم به آن‌جای قصه که پس از کلی گشت‌و‌گذار از این املاک به آن یکی، ناامید و گاهی حتی گریان رو به درگاه خداوند می‌آوردیم (البته صفت گریانش مسلما مربوط به خانم قاف است) و ذکر مصیبت‌مان را برای خودمان می‌خواندیم و منتظر اتفاقی بودیم که از ته قلب‌مان می‌دانستیم و خوب می‌دانستیم که بالاخره رخ می‌دهد. و آن اتفاق بالاخره رخ داد!!!

پدرم دوستی داشت در منطقه خانه قبلی‌مان-خانه پدری- که در کار تهیه مسکن بود و او دوستی داشت در منطقه مسکونی فعلی‌مان-خانه پدری جدید- که او هم در کار تهیه مسکن بود، این دوستی دو جانبه سبب خیر شد و برای ما جایی را پیدا کرد که نه می‌شد اسم خانه رویش گذاشت و نه حتی زمین! همه چیز هم ناگهانی اتفاق افتاد،‌ اول چند تماس تلفنی و شب هم حضور در محل و دیدن آن‌جا و بعد هم قولنامه!  چرا که این جماعت بنگاهی خوب بلدند تا تنور داغ است نان را بچسبانند تنگش!


خانه‌ای بود به این شکل


خونه1

عکس آرشیوی است!


در واقع ما زمین یا خانه نخریده بودیم، فقط مقداری هوای معلق خریداری کرده بودیم که به مرور باید دورتادورش را دیوار می‌کشیدند. از روی نقشه، واحدی تقریبا60ً متری در طبقه سوم جنوبی یک آپارتمان ده واحدی پیش فروش، با همان قیمت و شرایطی که مد نظر داشتیم، البته بدون سند و در اصطلاح رایج، وکالتی، با این همه همسر بیکار ننشست و تحقیقات بالینی مفصلی از طریق یک وکیل خبره- که دوستش بود و پولی نپرداختیم بابت لطفش- انجام داد تا صحت مدارک خانه را تایید کند تا منزل مورد نظر- هوای مورد نظر- به چند نفر فروخته نشده باشد. که الحمدالله فهمیدیم صاحبخانه یا همان سازنده خانه آدم درستی است و مدارک هم مشکل ندارد. پس ما بالاخره خانه‌دار شدیم! خانه‌ای که ساختن آن بیش از یک‌سال طول کشید و ما در این مدت باید هم‌چنان به رویه قناعت و پس‌انداز خود ادامه می‌دادیم تا بشود چک‌های بعدی را پاس کرد. و با این حال من خوشحال بودم که دیگر دغدغه خرید جهیزیه از خانه ما رخت بربسته و من مختارم هر زمان خواستم، هر چه لازم داشتم برای آینده بخرم و بگذارم کنار. و حقیقت این‌ بود که در آن شرایط ما فقط تصمیم داشتیم ضروریات زندگی‌مان را بخریم که البته در این قضیه عمدی هم در کار بود، تا جایی‌که در روایت بعدی خواهید دید، از نظر ما یخچال در فصل زمستان از ضرورت‌های زندگی محسوب نمی‌شود، و حتی لوازم دیگری که دیگران این‌روزها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد که می‌شود زندگی مشترک را بدون آن‌ها آغاز کرد. لذا قسمت بعدی را حتما بخوانید که کلی هیجانات دارد، ماجراهایی که حتی بعد از گذشت 4 سال هم‌چنان برای خودمان هیجان‌انگیز است، و نیز عکس‌هایی از خانه‌ای که بالاخره سقف و کف و دیوارهایش متعلق به ما بود.

پایان قسمت سوم روایت خانم قاف



پ.ن ۱: در این یک‌سال انتظار برای ساخته شدن خانه اتفاق بسیار جالبی افتاد، رفتن به یک سفر، سفری عجیب و البته برای من غیر منتظره! که هنوز هم در بین سفرهایمان- که کم هم نیستند- نظیر ندارد. داستان‌اش را بین روایت سه و چهار- یعنی دفعه بعد- خواهم نوشت.

پ.ن ۲: شاید بگویید یک زوج بی‌پول، آن هم در آن شرایط مالی بحرانی ناشی از خرید خانه را چه به سفر؟! اما زندگی ما آغاز شده بود و من و زهیر از آغاز زندگی بنا داشتیم بسیار سفر برویم که برای هردومان ماندن یعنی راکد بودن و سفر یعنی جریان، یعنی حرکت یعنی خود زندگی. و برای همین از همان آغاز حسابی باز کردیم در بانک و قرار گذاشتیم به درآمدش که عموماً واریز حق‌التالیف‌های روزنامه بود دست نزنیم، اسمش را گذاشتیم حساب سفر. ما به سفر رفتیم...اما نه از آن سفرهایی که دیگران می‌روند، به عیش و خوشی و به قصد پول خرج کردن و سوغات خریدن، سفری از جنس زندگی، سیروا فی الارض...

۹۲/۰۵/۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰
الهام یوسفی

زندگی مشترک

خاطرات

نظرات  (۱۰)

سلام
لطفا آدرس اون منطقه ای که تونستید همچین خونه ای رو گیر بیارید رو بگید تا شاید ما هم بتونیم یکم هوا بخریم..
پاسخ:
سلام
قصد ناامید کردن کسی را نداریم اما این ماجرا مربوط می‌شود به سال ۸۸ که هنوز قفل‌ها ساخته نشد بود!
ولی در هر حال با کمی محاسبه می‌شود دریافت که هزینه جهیزیه‌های رنگارنگ -که هنوز هم در همین شرایطی که همه غر و لند می‌کنند پا برجا است- و مجالس رنگارنگ و پر سر و صدا را اگر بتوان مدیریت کرد و بی‌خیال حرف مردم شد. و با تلاش و وام و قسط و... می‌شود خانه خرید. نهایتا کمی حاشیه‌نشینی را هم می‌شود تجربه کرد.
اما در پاسخ سوال شما این منزل در حوالی چهارراه ۳۵متری (خ مطهری) خریداری شد.

ماندن یعنی راکد بودن و سفر یعنی جریان، یعنی حرکت یعنی خود زندگی

 

این جمله از اون جمله های قصار بود

خیلی به دلم نشست

پاسخ:
ممنون، شما همیشه به مطالب ما لطف دارید.
دقیقا نا امید شدم..
چون با تدارک وبرنامه ریزی برای کمتر کردن میزان جهزیه و مجلس ساده و بی سر وصدا! و جمع کردن همه پس اندازها و وام ها ، حتی توان حاشیه نشینی را هم نداریم..
دعا بفرمایید..
پاسخ:
سلام

متاسف شدیم، امیدوارم سعی شما در صرفه‌جویی و قناعت‌پیشگی به نتیجه‌ای خوب گره بخورد تا شما نیز با افتخار از این روزهایتان یاد کنید.
اما هرچه باشد هیچ‌گاه قناعت و صرفه‌جویی باعث حسرت نمی‌شود.
موفق باشید.

سلام

خوشحال میشم مرتب به ما هم سر بزنید و با نظراتتون ما مبتدی ها رو جهت بهتر شدن راهنمایی کنید

ممنون

۱۹ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۰ عارف عبداله‌زاده
بقیه‌ش چی شد؟
پاسخ:
عجله نکنید باقیش هم از راه می‌رسد!
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۳ محمد حیدری
سلام
دمتون گرم بابا
به این میگن زندگی
یادتون نره صدقه بندازین و اسپند دود کنید و دستورالعمل های مذکوره
دعا کن آقای قاف واسه ما خدا هم همتشو به ما بده هم یه شریک زندگی پایه
دعا بفرمایید
مشتاق خوندن قسمت های بعدی هستم
سربزنید یا علی
پاسخ:
سلام
دم شما هم گرم!
ما خودمان واجب‌الصدقه‌ایم!
دعا هم می‌کنیم اما فقط با دعا کار بر نمی‌آید!
دعا
دعا
یا علی!

سلام
با مطلبی در مورد مقایسه طلبه و دانشجو به روزم

منتظر حضور و نظرتون هستم

۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۴۲ سید امیر حسین
سلام آقای زهیر...
لذت مند گردیدم
کاش بنده هم از این روحیه های جالب انگیز کسب کنم
البته الان که اول راه(زندگی مشترک)م ولی به هر حال کارتون ذهنم رو مشغول کرده
جالبه !!!
انشاالله زندگی جهادی داشته باشید
پاسخ:
سلام آقای سید امیر حسین!
همه ما از این روحیه‌های جالب‌انگیز داریم، منتها روحمان و روحیه‌مان در هیاهوهای زندگی گم می‌شود، وگرنه کیست که آرامش و سادگی را دوست نداشته باشد؟
به نظر من همین اول زندگی مشترک بنای نیک ساده‌زیستی را بگذارید.
ما هم برای شما آرزوی سعادت و نیک‌بختی رو داریم.
من به شما تبریک میگویم که بچه محل میباشید با بنده!!
اینقد محله خوبیه!مخصوصا نیمه شعبان!
جشنهای خیمه انتظار اتیش بازیهاش!تازه اگه بچه خبی باشید بهتون شربت میدهند!شایدم بستنی!!!ولی گذشته از شوخی خانه هم چقدر دغدغه دارد!
پاسخ:
ما هم به شما از بابت همه چیز به ویژه این موضوع تبریک می‌گوییم!
سلام من اینده حدود هشت سال بعد از خریدن خانه هستم خوشحال باشید ما هم هشت سال پیش درست شبی که دخترم به دنیا امد و پدرش در شهرم نبود و عمو قولنامه را نو.شت یکی از همین همواها را خریدیم البته ساخته شده حدود هشتاد متر با احتساب فضای راه پله نورگیر تراس و انباری پایین همون شصت متر که شما گفتین است گفتید ها برای خودش پستی شد باید بنویسمش خلاصه اینقدر وام پرداخت کردیم و طلا فروختیم و قناعت کردیم و حالا چهر سالی می شود روی زمین خانه ای داریم حدود 170 متر با 110 متر زیر بنا ویک پراید 90 خوبه برای ما خوبه اینقدر خدا تو ساختن زندگی کمک می کنه که حتی متوجه محبت هاش هم گاهی نمی شی . خوشبخت باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی