شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۲۵ ق.ظ
زندگی، دارقالی و دیگر هیچ!
خواستم
قسمت چهارم سریال خانم و آقای قاف را بنویسم اما حالم برای خاطرهگویی مساعد نبود،
گاهی برخی روزهایمان به غایت دردناک و تلخ و شکننده میشود، ما را از برنامه
روزمرهمان عقب میاندازد و حسابی اوضاع و احوالمان را به هم میریزد، برای من این
اتفاق دیشب افتاد، در خیابان! و آقای قاف خواسته است که برای کسی نگویمش، مباد کام
شیرینش از تلخی روزگار زهرآگین شود، اما من آن صحنهها را هرگز از یاد نخواهم برد.
بگذریم...
مدتی
است میخواهم از این بنویسم که چه شد به جای هر نوشتنی، آمدهام و آمدهایم به نیمپز
نویسی! شاید دوستانی بپرسند که فایدهاش چیست این خاطرات شخصی مشترک در فضای عمومی
مجازی؟!
آنچه
که بیش از همه مرا برای بیان تفاوتهایمان در این نوع شروع و این نوع نگاه به زندگی
جسور کرد مطلبی بود به قلم خانم فاطمه جناب اصفهانی در وبلاگ سرشار از زندگیشان،
بلاگ مستطاب زندگی. حرفهایی که خودم بارها و بارها به آن فکر کرده بودم و در جمع برخی دوستانم بازگو کرده و خواسته بودم دیگران بشنوند و بدانند اما هیچ گاه ننوشته بودم، ولی ایشان
به قلم آورده بودند، عالی و شیوا و بی کم و کاست. حرفهایی از یک زن که دوست ندارد
قالبهای رایج زمانهاش را برای زن بودن بپذیرد، دوست ندارد تنها و فقط یک زن
تحصیلکرده روشنفکرِ دست به قلم باشد با ابعاد تاثیر گذار اجتماعی، دوست دارد زن
باشد، خیاطی کند و پشت چرخ بنشیند و با صدای آرام آن به مطلبی که قرار است برای روزنامه
بنویسد بیاندیشد، یا به زیر و بم پایاننامهاش فکر کند، دوست دارد ببافد، شالگردن
و دستکش و کلاه زمستانی -و لابه لای یکی زیر، یکی روهای آن کاموای قرمز خوشرنگ- به
زندگی فکر کند، به جامعه، به زنان سرزمینش که خود را گم کردهاند، حتیتر دوست
دارد یک روز در همین روزهای سرشلوغیِ پایاننامهنویسی، دارقالی در کنج خانهاش
برپا کند و با دانستههای دوران کودکیاش، تار و پود زندگی را روی قالی نقش زند.
دوست دارد گل پرورش دهد و گاهی هم تنها بنشیند و فارغ از نیمه سرسختاش با گلهایش
حرف بزند و برایشان شعر بخواند تا زودتر برگ دهند و بزرگ شوند. این زنی است که من
بودم و برای دیگران نامانوس بود، گویی زن میبایست یا زن جامعه باشد یا زن خانه و
زندگی. زن باید فراموش کند در جهیزیهاش چرخ خیاطی دارد و ذاتاً یک خیاط خلاق است،
زن باید فراموش کند که میتواند بیشتر کارهایی را که انداخته است به دوش بازار
خودش انجام دهد، ترشی بیاندازد، مربا بپزد، سبزی خشک کند، خانهاش را با دستها و
هنر خودش طراحی کند، تا خانهاش هویت داشته باشد، مال او باشد نه مال هرکس دیگری
با هر فکر دیگری...
و این بود که خواستم، نیمپز را به روز کنم، برای
اینکه به دوستان فعال اجتماعیام بگویم راه را اشتباهی رفتهاند، بگویم اگر قرار
است برای فردای این جامعه اتفاق خوشایندی رخ دهد با ساختن مادری است که خودش، خانهاش
و زندگیاش و لباسش هویت دارد، زنی که ریشههایش را از یاد نبرده اما بیرون از
فضای امن خانه واقعیت جامعه را لمس میکند. این چیزی بود که مدتها میخواستم
بگویم و ماند برای امروز با آن مطلع دردناک. اما آخر این مثنوی به یمن این تصاویر
از خانهمان خوش است انشاالله.
سه عکس از سه کنج یک خانه دستساز رنگینکمانی!
۹۲/۰۶/۰۲
۳
۰
پاسخ:
:)
پاسخ:
فاطمه خانم! من هم دوست دارم خانه زیبای شما را ببینم، آن آشپزخانه لبریز از نور را! مشهد آمدید دوست دارم میزبان صاحب قلمی چون شما باشم.
پاسخ:
سپاس بانو!
پاسخ:
علیک سلام
لطف شماست...
ما از دعای خیر دوستانمان بینیاز نیستیم. سخت است البته در چنین زمانهای اینگونه زیستن! آدم هماره باید در حال مراقبه باشد و این سخت ولی لذتبخش است.
پاسخ:
سلام...
پس فاطمه خانم را میشناسی! از راه دور شناختمش ولی مثل خودت صمیمی و دوست داشتنی است.
ما مخلصتریم لعیا بانو!
گل و گیاهان من هم سلام میرسانند خدمت شما.
پاسخ:
سپاس دوستم.
کاش یکی از همین روزهای تابستانی خودت را میهمان خانهام کنی. خانهام دوست کم دارد...
پاسخ:
ممنون آقای ارمیا. قدم رنجه شما همیشه باعث مسرت من و همسرم بوده است.
حدستان هم درست است قالب را من تعویض نمودهام اما عکس آن دو جفت کفش که متعلق به کوهنوردی اولین سال ازدواجمان است-فتح سه قله تربت- پیشنهاد آقای قاف بود. البته تشویقهای ایشان است که به من انرژی میدهد برای بیشتر نوشتن. و ایضاً تشویقهای مخاطبینی مثل حضرتعالی.
پیروز باشید.
پاسخ:
سلام
دعا کنید خداوند به ما قدرت تحمل و دیدن ناهنجاریهای اجتماعی را بدهد. البته ایضاً قدرت تغییر و بهبود اوضاع را.
من یکی بسیار زودرنج و آسیبپذیرم و دیدن برخی صحنهها تا هفتهها در من تاثیر بدی به جا میگذارد.
موفق باشید
پاسخ:
سلاااام!
ممنون دوست جانم. شما که انتظار ندارید یک شبه ره صد ساله بروید! نا امید نشو. زمان میبره. خیاطی کاری است که باید در آن مهارت و خلاقیت و حوصله با هم پرورش پیدا کنه و این بیش از هرچیز نیاز به صبر و تمرین داره و بعد خواهی دید که ظرافت هنری و خلاقیتت در بقیه کارها هم شکوفا میشه.
من هم برای شما آرزوی موفقیت دارم و آرامش.
پاسخ:
سلام!
من هم از دیدن و خوندن نظر تو مسرور شدم. نگرانت شده بودم اما ترسیدم بزنگم. شاید در حال بد، آدم میل کمتری به این مدل همنوایی داشته باشه.
ممنون که اومدی آرزوی عزیز!
پاسخ:
سلام.
خدا رو شکر که در فضای مجازی و حقیقی، شرایطی رو برای تامل فراهم کردیم.
موفق باشید.
پاسخ:
سلام. خواهش میکنم. نظر لطف شماست. دوست دارم هنرهای بیشتری را در وبلاگتان به نمایش بگذارید. ما باید تلاش کنیم تصویر مرسوم از زن روز را در اذهان مردممان و بالاخص زنان تحصیلکرده تغییر دهیم.
موفق باشید
پاسخ:
ممنون بنفشه خانم!
کار بسیار خوبی کردید آدرس رو برام گذاشتید، به نظرم ایده وبلاگتون عالیه.
پاسخ:
سلام
من هم خوشحالم که دوست جدید یافتم. امیدوارم همیشه خوب باشید و به زندگی لبخند بزنید حتی اگر اون به شما اخم کرد.
پاسخ:
البته این همان میز تلویزیون است که متعلق به صاحبخانه قبلی بوده و نخواستهاش. ما هم از آنجایی که خوشبختانه تلویزیون نداریم آن را کرده ایم جا گلدانی!
پاسخ:
ممنون