خرده خاطرات خانم و آقای قاف(قسمت هفتم)
سفری به وادی مقدس!
* آخرین جملات بخش قبلی این بود: «دوباره حرکت، انگار این سفر برای ما با ایستادن و اتراق در تضاد بود، رحل اقامت نیفکنده، کوله را بستیم و راهی شدیم...شاید باید حرفی میشنیدیم و این حرف جایش اینجایی نبود که ما بودیم. اینبار برای دیدار چهره به چهره با دریا! دیداری که هیجان سفر را به اوج رساند و پیشنهادی بود بسیار تکاندهنده و غیر قابل باور...»
و همسفر وقتی کنار آبی تیره بندرعباس ایستاده بودیم چشم در چشم، تنها گفت: بریم کیش؟
پیشنهاد هیجان انگیز زهیر برای ادامه مسیری که از نخست هم گویی به پای خود نیامده بودیم مرا متعجب کرد و ناباورانه به او چشم دوختم، در نگاهش نوعی اطمینان بود و در نگاه من هم نوعی تسلیم نشست، تسلیم راه شدن، راهی که ما را میخواند... اما به راستی این چه بود که این سفر و از همه آن، این تکه را در میان همه سفرهایی که تا کنون با همسفر رفتهام تقدسی اعجازگونه بخشیده است؟ آنقدر که زَهره آن را ندارم تا به واسطه کلمات حرمت این تقدس را بشکنم. و شاید عجیب باشد که من سفر به کیش را اینگونه حرمت نهم و از آن بوی تقدس بشنوم، اما چه باک! زمین، زمین خدا بود و آسمان، آسمان خدا و دریا نیز... نگاه ، احساس و درونیات ماست که برخی زمینهای معمولی و حتی بایر از ترحم و انسانیت را مقدس میکند. بگذریم... این بحث زیاده از حد انتزاعی و شخصی است.
ما قصد کیش کرده بودیم، سفری که با آن خرده پول اندک در جیب، به درستی که دیوانگی به نظر میرسید، اما روح و جسم ریاضتکش و جستو جوگر ما را از آن ترسی نبود، و ما پرسان پرسان راهی شدیم، قرار شد با کشتی برویم، از سه مسیر راه بود، بندر لنگه، بندر چارک و بندر آفتاب. ما به دلایلی دومی را برگزیدیم اگر چه به نسبت اولی مسیر کوتاهتری بود اما ارزانتر بود و با دارایی ما سازگارتر. از بندرعباس تا بندر چارک را با مینیبوسهای ون طی کردیم، خانم و آقایی با دو فرزندشان از همسفران ما بودند که با هواپیما از تهران تا بندر را آمده بودند و حالا میرفتند تا کشتینشین شوند. از دیدن کولهبار سبک و سر پر سودای ما بسیار متعجب شدند و ما را "خانم و آقای مارکوپولو" نامیدند، یادشان گرامی، هر جای این خاکی وطن که هستند.
سلام و عرض ادب خدمت خانم و آقای قاف عزیز،
1.سه اشتباه تایپی توی متن هست که جسارت کرده متذکر میشوم نه از سر عیب جویی که چون خاطر نیم پز خیلی برایم عزیز است و خوش تر آنکه دامن سپیدش از هر عیبی مبرا باشد و چنان که در ماده خالی از نقصان و کاستی ست در صورت هم روی ماهش چون پری باشد و از هر عیب بری.
1.1.پاراگراف 3 . سطر 1: نظر به اشتباه نطر تایپ شده.
1.2.پاراگراف 3 .سطر 4: نسبت به اشتباه نسبن تایپ شده.
1.3.پاراگراف 4 .سطر 2: نبود به اشتباه نیود تایپ شده.
2.این کودک خام دست نه منتقد است و چیزی از نقد میداند و نه صلاحیت اظهار نظر در خود میبیند خاصه آنجا که با بزرگتر از خود مواجه است اما احساسم از این روایت چشم نواز و دل انگیز را به پای کبوتر اخلاص گره میزنم و به آن سوی کوه قاف میفرستم به این آرزو که مایه امید شود استمرار مجدانه نیم پز را:
تعلیق و گره افکنی ماهرانه ی موجود در متن برایم بسیار شیرین و جذاب بود و حسی مبهم،آمیخته ای از اضطراب و انتظار و بیم و امید را به جان مخاطب منتقل میکند.طرفه آنکه این عبارات باشکوه در میانه ی متنی نشسته-و خوش نشسته- اند که با سادگی و صمیمیت به بازگویی خاطره ای مشغول است.گویی مادربزرگ مهربانی با شیرین زبانی قصه ای را تعریف میکند و در میانه داستان به جایی میرسد که پری با دیو روبرو میشود و به همین مناسبت مادر بزرگ با صدای بم و چشم های گرد،ترس و شکوه را چاشنی روح روایتش میکند.مشخصا مقصودم این جملات است:
- آنقدر که زَهره آن را ندارم تا به واسطه کلمات حرمت این تقدس را بشکنم.
- این بحث زیاده از حد انتزاعی و شخصی است.
- اما...اندکی صبر...انگار واقعهای در پیش است...واقعهای که هنوز هم موی بر تنمان راست میکند، مگر نگفتم این سفر مقدس است.
-ما به امواج دریا که نه به امواج وقایع زده بودیم...باشد تا در مرتبهای دیگر با حال دیگری از آن بگویم و شاید هرگز...
و جالب تر از آن این که این گره با پایان ماجرا گشوده نمیشود و مخاطب را در آن حس پر ابهام باقی میگذارد و رمز گشایی از ماجرایش را به آینده ای نامعلوم،آینده ای که شاید هیچ وقت فرا نرسد حواله میدهد.
(گویی بانوی راوی خودآگاه یا ناخودآگاه از فیلمساز محبوبشان تاثیر گرفته اند خاصه در درباره الی.)
این نگفتن و گره را ناگشوده باقی گذاشتن از منظری دیگر نیز درخور اندیشه است(البته بسته به فراست مخاطب)و آن نکته ای است بسیار ظریف و خواستنی و دلنشین که البته با ماهیت نیم پز آمیخته است، چراکه خواسته یا ناخواسته نیم پز سبکی از زندگی را به نمایش میگذارد و می آموزد و سخاوتمندانه دیگران را به میهمانی این منزل پر مهر میخواند تا بیاموزند اما سِرّ این گره ناگشوده میتواند این باشد که میهمان هرچند عزیز و بس عزیز به اندرونی خانه راه ندارد...
پوزش بابت تصدیع،
پایدار و برقرار باشید.