سرفصل یک شروع دوباره!
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند...
نه هر که سر بتراشد قلندری داند...
به نظر میرسد این بدترین زمان ممکن است برای آغاز به دوباره نوشتن در نیمپزی که از فرط بطالت دیگر حتی نیمپخته هم نیست. خام شده است دوباره، چون ما که در آستانه هفتمین سالگرد پیوندمان، هنوز به غایت خامیم! بدترین زمان است چرا که بیش از همه وقت، قلمم احساس خشکی و یخزدگی دارد. اما این مقدمه کوتاه باشد برای آغازی به نوشتن دوباره، که شاید به واسطهاش این قلم جان دوباره بگیرد...
اینبار مینویسیم، اما نه چونان اشتباه ناخواسته گذشته، در جایگاه یک معلم اخلاق و زندگی- که لاف گزافی است از سوی ما- بلکه در جایگاه یک دانشآموز خام و ابتدایی که هنوز در الفِ الفبای زندگی سخت، گیر افتاده است و محتاج معلم و معلمهایی که راهبلد باشند و دلسوز...
اعتراف میکنیم، نیمپز ما شاید زیاده از حدی که باید، نیمه پر لیوان زندگی مشترک یک زوج را به تصویر کشید. افراط کرد در نشان دادن آن تکه خوشآیند و مثبت زندگی. این را وقتی فهمیدم که در آینه وبلاگ دوستی که به مراتب زندهتر از من مینویسد، اشتباه ناخواسته خود را دیدم و دانستم من و او در هیاهوی زندگیهای بهبنبست خورده دور و برمان چه آتشی میسوزانیم با نشان دادن این نیمه پر! که شاید در زندگی ما- این نیمه پر- بیش از سایرین نبود، اما ما به عمد با نمای درشت نشانش میدادیم، که خواننده از چشیدنش طعم خوشی بر دهانش بماند. افسوس که ندانستیم شاید آه حسرتی از نهادش برآید...
و دانستیم هنر آن است که زندگی را آن گونه که هست به تصویر بکشیم با همه تلاطمها و طوفانهای، گاه جانکاه و با همه تنهاییهای سخت عمیقش!
پ.ن: در این مدت بیکار نبودهایم. دو همسفر این نیمپز با هم همسفرتر شدهاند در دیدار با دیار کوردستان. ردپای سفرنامهمان- لینکهایش- نشانهای از بودنمان بود، که بودن برای من جز سفر کردن معنا ندارد.
پ.ن 2: بعد از اتمام پایاننامه که قصه پر غصهای شده بود برایم، بیش از گذشته فرصت دارم به دنیا از زاویهای زنانهتر بنگرم. پس شاید این بلاگ بیش از گذشته رنگ و لعاب حرفهای یک زن را به خود بگیرد.
انارکی از درخت باغچه کوچکمان که باد انداختش روی برگهای زرد حیاط
و من نشاندمش در کاسه سفال ماهینشان در جوار تلالؤ خورشید
این یکی عکس کتابی است که اخیراً خواندمش،و چه کتابی...
معرفیاش از توانم خارج بود. خواستم به واسطه عکسش ادای دینی کرده باشم.
به گمانم پاییز بهترین زمان خواندن بار هستی است
۹۳/۰۹/۰۳
طبیعی است که بعد ماه ها سکوت ناخواسته کودک وراجی مثل من کلی حرف برای گفتن داشته باشد اما صحبت از فصل تازه و شروع دوباره است،پس به جای همه ی حرفای فکر و ذهن و دلم یک لبخند عمیق از سر مهر و دوستی تقدیم به شما و فصل تازه شما.
و خوشحالم که هنوز هم با همه تلاطمها و طوفانهای گاه جانکاه و با همه تنهاییهای سخت عمیق این روزها،هستم و هنوز هم نیم پز عطر فراغت در خانه دلم میپراکند و طعم خوش آرامش و روشنای ساده گی به همراه می آورد.
باقی بقای شما
پایدار و برقرار باشید