نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی


* نمایش‌گاه کتاب آمده است. همان چیزی که هر سال، قبل از آن‌که به همسری یک کتاب‌فروش در بیایم، انتظارش را می‌کشیدم. انتظار آمدنش را. که بیاید و من اگر بتوانم، دوست و همسفری پیدا کنم و با او راهی تهران شوم، تا یکی- دو روزی یک دل سیر کتاب‌گردی کنیم و پول‌های پس‌انداز شده به نیت خرید کتاب را کتاب بخریم. سال آخر، همسفرم مینای عزیز بود.

اما وقتی شدم همسر یک کتاب‌فروش، قصه فرق کرد. سختی‌های رفتن به نمایشگاه به چشمم آمد. سختی‌ها و رنج‌های همسر و برادرش، در آن مصلای بی‌دروپیکری که نمایشگاه بود. غرفه‌داری عجیب سخت و طاقت‌فرسا بود. از آن سال به بعد، اگر چه هنوز نمایشگاه را دوست دارم و دورادور دلتنگ آن هستم. مخصوصا از آن سالی که با آرزوی عزیز، آشنا شدم. اما دیگر مثل قبل، میل به رفتن نبود. بیش‌تر به آن سبب که همسر میل به رفتن نداشت.
و حالا... دل‌تنگم... در این اردی‌بهشت بهشتی، با این باران‌های مهربانش، دل‌تنگ گشت زدن در سرزمین کتاب‌ها هستم و دل‌تنگ دوستی که هم‌سفرم باشد...

و دل‌تنگ دوستی که در تهران، انتظار می‌کشید تا نمایشگاه بیاید و من به وعده‌ام عمل کنم و بروم خانه‌اش! که نشد. که نرفتم. که چه‌قدر دوست داشتم این روزها کسی مثل مریم کنارم بود.

پ.ن:

*‌ این روزها بسیار خوبند. دوست‌شان دارم. اصلا مگر می‌شود اردی‌بهشت را دوست نداشت؟! حیاط‌مان لبریز از رزهای رنگارنگ است و بارانی که عصرها تنشان را می‌شوید. حالم خوب است. خدا را هزاران بار شکر برای این خوب‌حالی!

** باید تصمیم بگیرم. لااقل برای مدت کوتاهی باید این تنهایی دل‌انگیز و چای و کتاب را بگذارم کنار و بروم دفتر روزنامه، ظهر تا غروب... و تجربه کنم. فعلا این انتخاب من است. آری گفتن مدت‌دار برای کار بیرون از خانه و در دفتر یک روزنامه شلوغ. هنوز که خبری از کودکی نیست که نیازمند حضورم باشد باید این راه را بروم.


۹۴/۰۲/۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
الهام یوسفی

نمایشگاه کتاب

نظرات  (۳)

۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۳ اشکان عاشوری
سلام بانو!
من تاقبل اینکه دانشجوبشم گمان میکردم بعددانشجوشدن هرسال به نمایشگاه خواهم رفت!کاش روزی باشمابرم که حسابی بهم بچسبه:-)
راستی وقتی میبینم شماخوبین منم ناگهان خیلی خوب وامیدوارمیشم.:-)
پاسخ:
سلام نجمه عزیزم!
برای من هم تصور روزی که نمایشگاه کتاب رفتن برام دافعه داشته باشه ممکن نبود. اما شد دیگه!
من حالم خوبه شکر خدا. کار زیاد حال آدم رو بهتر می‌کنه. خوشحالم که امیدواری. امید هدیه ارزشمندیه که همه آدم‌ها ندارند یا نمی‌خوان داشته باشن.
خدا را چه دیدی. شاید قسمت شد یه نمایشگاه دو نفره هم رفتیم. سال‌های آتی.
منم دوست داشتم..
اینروزهای داغ شلوغ خرداد را کسی مثل شما کنارم بود...
البته اگر مریم در خطوط فوق من باشم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی