نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

گویند: بسیار سفر باید...

نیم‌پز

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشه‌های طاهرانه!
نادر ابراهیمی

مقدمه‌ای بر خرده‌خاطرات خانم و آقای قاف!

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ق.ظ
از روزهای نخستین تولد «نیم‌پز» قرارمان این بود که با هم ادامه‌اش دهیم و بهانه‌ای شود برای بارش تجربیاتی که در کنار هم بودن برایمان به همراه داشته؛‌ اگرچه همان روزها دوباره لاجورد -وبلاگ شخصی من- نفس کشیدن را شروع کرده بود و من هرازگاهی با به‌روز کردن عجولانه آن سعی می‌کردم نازک‌ترین کابل‌های ارتباط خود را با دنیای مجازی حفظ کنم اما در هربار به روزرسانی‌اش مخصوصا اگر به ترنّمی از زندگی مشترک‌مان آکنده می‌شد آه از نهاد هم‌پیمانم بلند می‌کرد که چرا نیم‌پز را یتیم رها کرده‌ام و وعده‌ام را وفایی نیست! و ذکر  مدام من: «به‌زودی...به‌زودی...»

و حالا انگار این به زودی فرا رسیده است و قرار گذاشته‌ام با خودم و او که  زین پس سطرهای خواندنی زندگی‌مان را میهمان این صفحه کنم و الباقی فرمایشات اجتماعی و سیاسی و سرفه‌های فلسفی گاه‌به‌گاه بماند وَرِ دل لاجورد!

اگر چه نیم‌پز با خاطرات بسیار دل‌نشین و شیطنت‌آمیز او شروع شد و جای بسی تاسف بود از سوی من و خوانندگان‌اش که به دلیل مشغله فراوان ادامه نیافت. اما من چاره‌ای ندارم جز این‌ که از زمانی سخن بگویم که خط‌های موازی‌مان در یک تقاطع عجیب به هم، برخورد کرد و دو خط ممتد تنها، به یک خط آبی روشن رو به افق تبدیل شد.

لازم به توضیح است که قسمت عمده‌ای از این خاطرات، شرح اجمالی سفرهای دور و درازی است که در این چهار سال با هم تجربه‌اش کرده‌ایم. البته سفرهایی نه از آن نوع که همگان می‌روند! سفرهایی از جنس مارکوپولو! البته با زوجه‌اش!


dam noosh1


پ.ن: گمانم لازم است این را از همین آغاز کار بگویم که من و زهیر اهل ژست‌های فروتنانه نیستیم و هرگونه تعریف و تمجید دوستان‌مان را درباره نحوه آغاز زندگی مشترک‌مان با اعتماد به نفسی ستودنی تایید می‌کنیم (!) و همین تعاریف و تمجیدها ما را برای انعکاس نحوه زندگی‌مان در فضای مجازی جسور کرده است. اما بنا هم نداریم سیر تا پیاز قصه طولانی‌مان را بگذاریم در ملاء عام و همه زیر و بمش و حتی فوت استادی‌اش را لو بدهیم، البته سوال یا ابهام را با بلند نظری(!) پاسخ‌گوییم.


۹۲/۰۴/۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰
الهام یوسفی

خاطرات

نظرات  (۳)

۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۷:۴۹ زهیر قدسی
سلام؛ به به!
بانو افتخار دادند!
سپاس‌گذارم.
پاسخ:
خواهش می‌شه آقای قاف! اگرچه شما هم اینطوری مجبورید خاطراتتونو بنویسید، چون خرده خاطرات خانم و آقای قافه!
به قول فامیل دور سریال کلاه قرمزی:

چی شده ؟؟؟!!!

خوبه، تیترتون هم سینماییه!!!

و باز به قول همون فامیل دور:

من دیگه حرفی ندارم!
پاسخ:
سلام

بعله ما هم سینما می‌ریم!
البته به اتفاق بانو!
۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۱:۴۳ ادامه مطلب
سلام
انصافن خوب می نویسی
فک نمی کردم اینقد قلمت خوب باشه
البته جای پیشرفت داری هنو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی